خمار شب :

عاشق شو زیرا عاشق انسان است!

خمار شب :

عاشق شو زیرا عاشق انسان است!

ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮔﻔﺖ :
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
مثل آدم بزرگــا؟!
ﭘﺴﺮﮎ
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﻧـــــﻪ؛ﻧـــــﻪ !!
ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﮑﯽ ...

  • نسیم ....

امروز به توصیه ات گوش دادم وبرای خود از دست رفته ام با قلبی شکسته

فاتحه ای خواندم...نسیم

  • نسیم ....
دو بیگانه ی همدرد
از دو خویشِ بی درد
به هم نزدیک ترند
  شریعتی

  • نسیم ....
آمدم مجلس ترحیم خودم
همه را می دیدم همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،حس کمیابی بود
از نجابت هایم،از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود 
و به آواز بخواند:
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم 
تنهایم و نمی دانستم،من به اندازه یک مجلس ختم
دوستانی دارم همه شان آمده اند
چه عزادار و غمگین من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند از رفاقت هایم
از صمیمیت دوران حیات روح من قلقلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
خواست شعری خواند که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند 
این اواخر دیدند 
که هوای دل من جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی 
و کمی روحانی و بشارت دادم 
که سفر نزدیک است شانس آوردم من
مجلس ختم من است روح را خاصیت خنده نبود
یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او،راز دلم را گفتم"
و عجیب است مرا او سه سال است که با من قهر است...
یک نفر ظرف گلابی آورد و کتاب قرآن،که بخوانند کتاب 
و ثوابش برسانند به من گرچه بر داشت رفیق لای آن باز نکرد 
گو ثوابی که نیامد بر ما یک نفر فاتحه ای خواند مرا
و به من فوتش کرد اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمگین
خوبی ام را می گفت،چه غریب است مرا
آن که هر روز پیامش دادم تا بیاید،که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد نیامد هرگز،آمد آنجا دم در با لباس مشکی
خیره بر قالی ماند گرچه خرما برداشت
هیچ ذکری نفرستاد،ولی گمان کردم من
 از او خرده ثوابی،نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم خبر آورد مرا
می شود برگردی مدتی باشی،در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد،تو را خواهم بردروح من رفت کنار منبر 
و چه آرام به واعظ فهماند اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز.واعظ آهسته بگفت:
معذرت می خواهم خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب مضطرب،رفت که رفت
یک نفر گفت:که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است.ما بدان جا برویم سوگواری بکنیم
عهد ما نیست به دیدار کسی،کو زنده است
دل او شاد کنیم کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود چه بود؟
آه یادم آمد،صله ی مرحومان واعظ آمد پایین
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید
ذکر خوبی هایم همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها
مرده در جمع رفیقان عزیز
من که در حیرتم از کرده ی این مردم ...
مردم زنده کش مرده پرست !!!
کاش باور بکنیم،زندگی همهمه آمدن و رفتن ماست.کاش بیدار شویم،خوب اندیشه کنیم.معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟ 
کاش انسان باشیم ...

  • نسیم ....

این روزها همه آدمها درد دارند

درد پول

درد عشق

درد تنهایی

این روزها چقدر یادمان میرود زندگی کنیم!

  • نسیم ....

عمر سفر کوتاست ولی عمر عاشقی بی انتهاء...حتی اگر بی معشوق باشی!...نسیم


  • نسیم ....
زمستان بود.جان می کندم در نیویورک نویسنده شوم.سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم.فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:می خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم و خدای من،مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود.هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود.آنها را میجویدم و راست می افتاد توی معده ام.معده ام می گفت:متشکرم،متشکرم.مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم میزدم که سرو کله دو نفر پیدا شد، یکیشان به آن یکی گفت:خدای بزرگ طرف مقابل پرسید:چه شده؟ اولی گفت:آن یارو را دیدی که ذرت میخورد؟ وحشتناک بود! بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرت ها لذت نبردم.به خودم گفتم:منظورش از وحشتناک چه بود؟من که توی بهشت سیر می کنم.گاهی به همین راحتی با یه کلمه،یه جمله،یه حالت چهره میتونیم مردم و از بهشت خودشون بکشونیم بیرون و این واقعا بی رحمانه ترین کاره.سرمونو می کنیم تو زندگی یکی که اصلا به ما مربوط نیست، کاری با ما نداره و ازمون چیزی نپرسیده، نخواسته و دهنمونو باز میکنیم و از بهشت شخصیش می رونیمش!



چارلز بوکوفسکی"شاعری با یک پرنده آبی"
  • نسیم ....

قدیم ترها همه چیزحرمت داشت نمک حرمت داشت اگرنون تازه میگرفتی به دوست یا همسایه

تعارف میکردی یه جورایی نمک گیرش میکردی که عزت واحترام نمکِ سفره ات رو حفظ کنه ...

پدرحرمت داشت،درحضورپدرپادرازکردن بی احترامی حساب می شد

مادرحرمت داشت،این همه حرف دخترونه با مادر نبود

فامیلی حرمت داشت،هرجا گیر وگرفتاری داشتی خواهر وبرادرو... دادرست بود

دوستی حرمت داشت،آدمها این همه تنها نبودن

کوچکترها حرمت بزرگتر ها رو حفظ میکردن و بزرگترها کوچکتر ها رو به حال خودشون رها نمی

کردن میدونی چرا؟! چون گوش هاشون شنوا بود برای حرف بزرگترها

ازدواج وخانواده حرمت داشت،هرچیزی خارج ازسنش زشت و کدر بود نه پسر9ساله پدرمی شد ونه

دختر5 ساله مادرویا اینهمه بچه های کله گنده!!!

حتی مرده ها حرمت داشتن و بدگویی ازاونها کارسخیفی بود

وقتی حرمت ها شکسته بشه دیگه هیچ چیزسرجای خودش نیست از زیباترین رفتارها تا زشت ترین

صفتهای آدمی،رفتارها وگفتارها عوض میشن آدمها عوضی تر میشن،عذرخواهی و دلجویی رخت

میبنده ازدهان هایمان ودل شکستن عادت میشه وچشم ها پرمیشه اززشتی ها وزیبایی ها محو میشه

مردم از کنار فقرا بی عار رد میشن!

کودکان کار نادیده گرفته میشوند!

معتادها که بیماران شهر هستند تبدیل میشوند به معضل!

نابینایان بدون کمک از خیابان رد میشوند!

معلولین برای رد شدن ازمعابر هیچ کمکی ندارند!

پزشک ها تبدیل  میشوند به آرایشگرهایی ماهر!

وآرایشگرها در حد یک پزشک درآمد کسب میکنند!

هنرمندان هنرخودرا به حراج میگذارند!

فیلسوف ها احمقانه حرف میزنند!

دزدی باب میشود،وخوردن اموال دزدی راحت ترازخوردن یک راحت الحلقوم!

تهمت زدن به آبروی دیگران نُقل دهان ها!

زن ها مرد میشوند ومردان رفتارهای زنانه میکنند....!

اینطوری میشه که این همه پیشرفت علم دست وپا گیرمون میشه وهنوز آرزو میکنیم که ای کاش زمان

قدیم بود با اون همه سختی بازهم راحت وبی دردسرزندگی میکردیم واین همه زشتی های بصری

ورفتاری درخانه وخیابان ها خودنمایی نمیکرد...نسیم


  • نسیم ....

تو به احساست بیاموز نفس نکشد

هوای دل ها آلـوده است

اینجا فاصله یک عشق تا عشق بعدی یک نخ سیگار است...


  • نسیم ....

توبه، گیریم که باز است درش،سودش چیست؟
مــن کـه اقــــــرار ندارم به پشیــــمانی خویـــش ...

 

 

  • نسیم ....