خمار شب :

عاشق شو زیرا عاشق انسان است!

خمار شب :

عاشق شو زیرا عاشق انسان است!

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

یادمان باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداریم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادمان باشد که دیگران را دوست بداریم آن گونه که هستند،نه آن گونه که می خواهیم باشند
یادمان باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگریم
که ما اگر خود با خویشتن آشتی نکنیم هیچ شخصی نمی تواند مارا با خود آشتی دهد
یادمان باشد که خودمان با خودمان مهربان باشیم
چرا که شخصی که با خود مهربان نباشد نمی تواند با دیگران نیز مهربان باشد...

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است
اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد
پس نوروزتان مبارک که سالتان را سرشار از عشق کند

به علت سفر تا آخر تعطیلات به روز نخواهم شد...نسیم

  • نسیم ....

تک درختی

بی شاخ و برگرم

که دیرزمانی نیست

بی سایه و برگ شده ام

آن زمانی که مسافران را به

سایه و حضور خنکم دعوت میکردم

هیچ ارمغانی جز حکاکی روی پوستم

با مضمون یادگاری در تاریخ فلان  ...به همراه نداشت،

حال که شاخ وبرگی برایم باقی نمانده است

از خود،برای خود هیچ یادگار و خاطره ای ندارم!

برگی از دلنوشته ی در حال چاپم

  • نسیم ....

بزرگترین زندانی،که انسانها در آن زندگی می کنند

.

.

.

ترس از تفکر دیگران است

  • نسیم ....

اگر تشنه شدید و عطش برشما غلبه کرد

صبورانه رفتار کنید نه هر آبی تشنگی رو برطرف میکنه

ونه هردستی که لیوان آب رو به ما بفرما میزنه قابل اعتماده...نسیم

  • نسیم ....

زندگی با همه بدیهاش یه خوبی داره …
که با گذشت زمان شخصیت دوم آدمهای اطرافت رو نشونت میده!


  • نسیم ....

ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮔﻔﺖ :
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
مثل آدم بزرگــا؟!
ﭘﺴﺮﮎ
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﻧـــــﻪ؛ﻧـــــﻪ !!
ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﮑﯽ ...

  • نسیم ....

امروز به توصیه ات گوش دادم وبرای خود از دست رفته ام با قلبی شکسته

فاتحه ای خواندم...نسیم

  • نسیم ....
دو بیگانه ی همدرد
از دو خویشِ بی درد
به هم نزدیک ترند
  شریعتی

  • نسیم ....
آمدم مجلس ترحیم خودم
همه را می دیدم همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،حس کمیابی بود
از نجابت هایم،از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود 
و به آواز بخواند:
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم 
تنهایم و نمی دانستم،من به اندازه یک مجلس ختم
دوستانی دارم همه شان آمده اند
چه عزادار و غمگین من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند از رفاقت هایم
از صمیمیت دوران حیات روح من قلقلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
خواست شعری خواند که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند 
این اواخر دیدند 
که هوای دل من جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی 
و کمی روحانی و بشارت دادم 
که سفر نزدیک است شانس آوردم من
مجلس ختم من است روح را خاصیت خنده نبود
یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او،راز دلم را گفتم"
و عجیب است مرا او سه سال است که با من قهر است...
یک نفر ظرف گلابی آورد و کتاب قرآن،که بخوانند کتاب 
و ثوابش برسانند به من گرچه بر داشت رفیق لای آن باز نکرد 
گو ثوابی که نیامد بر ما یک نفر فاتحه ای خواند مرا
و به من فوتش کرد اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمگین
خوبی ام را می گفت،چه غریب است مرا
آن که هر روز پیامش دادم تا بیاید،که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد نیامد هرگز،آمد آنجا دم در با لباس مشکی
خیره بر قالی ماند گرچه خرما برداشت
هیچ ذکری نفرستاد،ولی گمان کردم من
 از او خرده ثوابی،نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم خبر آورد مرا
می شود برگردی مدتی باشی،در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد،تو را خواهم بردروح من رفت کنار منبر 
و چه آرام به واعظ فهماند اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز.واعظ آهسته بگفت:
معذرت می خواهم خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب مضطرب،رفت که رفت
یک نفر گفت:که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است.ما بدان جا برویم سوگواری بکنیم
عهد ما نیست به دیدار کسی،کو زنده است
دل او شاد کنیم کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود چه بود؟
آه یادم آمد،صله ی مرحومان واعظ آمد پایین
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید
ذکر خوبی هایم همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها
مرده در جمع رفیقان عزیز
من که در حیرتم از کرده ی این مردم ...
مردم زنده کش مرده پرست !!!
کاش باور بکنیم،زندگی همهمه آمدن و رفتن ماست.کاش بیدار شویم،خوب اندیشه کنیم.معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟ 
کاش انسان باشیم ...

  • نسیم ....