از چشمها و شــانهها و دستهایشــان
از آغوش شان
از عطر تن شـان
از صدایشــان
پر رو میشوند؟
خب بشوند
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفتهایم؟
مگر ما به اتکــا همین دستها
همین نگاهها
همین آغوش هـا،در بزنگاه های زندگی
سرِ پا نماندهایم؟
پس حضورتان پایدار...نسیم
آرامگاه حافظ بیش از اندازه ی تصورم که نسبت
به سالهای گذشته رفته بودم شلوغ بود
ولی تمام جماعت مشغول به سلفی گرفتن بودند،
حتی در این بین فرزند کم سن خانواده ای را دیدم که از درخت نخل تزیینی
محوطه بالا میرفت و به پدر تذکر میداد
"طوری ازم عکس بگیر که انگار حواسم نیست"
و یا میله های مونپادها در بین جماعت دست به دست میشد
تمام بنا تاریخی به نظر میرسید!و سوژه ی عکس های خانوادگی
بود،حتی دیوارهای دستشوهای عمومی!
جز حافظ و شان و مرتبه اش و یا تک بیتی که شاید از بَر بخوانند
خیلی افسوس خوردم از این فرهنگ به تاراج رفته،که بخشی را ...و
بخش بزرگی از آن را خود نیز مقصریم
و یا با نقاب های دست سازِ رنگ به رنگ،
و خودنمایی در صفحات مجازی خواستار به رخ کشیدن
حال و روز نه چندانمان خوبمان به دیگران هستیم...!نسیم
شاه خوبانی و
منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای
یعنی چه؟
حضرت حافظ
حالا که قرار است سال نو شود،
کم کم باید دل تکانی ای اساسی کنید. دلتان را بتکانید از رفتنی ها، نبودنی ها، نماندنی ها، نصفه نیمه ها.امابجایش آدم های وفادار را نگه دارید،یک دستی روی سرشان بکشید که مبادا گرد و غبار کدورت و غم روی آنها نشانده باشید...دور ریختنی ها را بریزید دور تا یک فضایی خالی بماند.
کار خدا را چه دیدید شاید در سال جدید یکی از جنس نابش به پست تان خورد که باید بگذاریدش در فضای تر و تمیز و خالی دلتان
از همین حالا برایش جا را باز کنید.
دل تکانی تان که تمام شد،
برای خودتان آرزوهای خوب کنید و خود را آماده کنید برای اتفاقات قشنگ!
پ.ن:زندگی بیش از این نیست
من و بچه های دانشکده هنر
موزه ی نگارستان،حس وحال زیبایش
جای همه ی دوستان خالی...نسیم