به لهجه ی اصفهانی خوانده شود!
سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ب.ظ
ننه اصغر بلند شو آفتاب بالا اومده به خدا تا صبح از سوزسرما سگ لرزه زدم
علاءالدین یه قطره نفت نداره،هیچی واسه خوردن تو خونه نیست
پاشو ننه چشمم به تو خوشه بعد از عزیز آقا پدر خدابیامرزت بشی
مَردم،سایه ی سرم،اصغر با چشمانی نیمه باز از داخل پیاله ی
کنار تشکش آبنبات قیچی رو برداشت
وشروع کرد به لیس زدن آبنبات و در همون حالت گفت
ننه تو چه میدونی عاشقی چیه؟!
دیشب که رفته بودم بقالی زیر گذر آبنبات بخرم تا کام
زهرماریمو کمی شیرین کنم،هیچی تلخ تر از این نبود که
فریده دختر ماه طلعت خانم که عاشقش بودم و
آبستن دیدم اومده بود کشک بخره
جعفر بقال میگفت ویار کشک داره هر روز یه کاسه کشک می خوره.
وآهی کشید و گفت:ای دل غافل هی دست دست کردم دوست خودم
ایرج چرتی با اون پیکان گوجه ای رنگش چطوری مخ فریده رو زد!
پ.ن:بخش هایی از رمان (زندگی در چهارباغ)
- ۹۶/۰۸/۱۶