تا زنده ایم به هیجان بیاییم...
در کتاب دنیای سوفی
امروز مطلب بسیار مفیدی رو خوندم که،تنها چیزی که لازم داریم تا فیلسوف خوبی بشویم قوه ی شگفتی است
هان شگفتی چیست؟
کودکان این قوه را دارند.واین تعجب آور نیست.پس از گذشت چند ماه در زهدان،
پا به هستی کاملا تازه ای می نهند.ولی هرچه بزرگتر می شوند قوه ی شگفتی
خود را از دست می دهند می دانید چرا؟
کودک نوزاد اگر می توانست حرف بزند،شاید اولین چیزی که می گفت این بود
که به چه دنیای عجیب و غریبی آمده است.حتما دیده ای چگونه به دور و بر خود نگاه می کند
واز روی کنجکاوی به سوی هر چه می بیند دست دراز می کند.
رفته رفته همراه با واژه آموزی ذوق و شوق خود را بیان می کند
مثلا با دیدن سگ هاپو هاپو هاپو میکند!!!!
در صورتی که شاید ما سر در نیاوریم این همه های و هوی برای چیست
و بگوییم بعله بعله هاپوست آرام بنشین!
چرا ما این طور به هیجان نیامده ایم،چون که سگ زیاد دیده ایم.
این اشتیاق و بی تابی کودک شاید صدها بار تکرار شود
تا یاد بگیرد بی سرو صدا از کنار سگ یا فیل یا...بگذرد بچه در واقع مدت ها پیش از آنکه مدت ها زبان باز کند
و مدت ها پیش از آنکه فلسفی فکر کند به جهان عادت میکند و اگر عقیده مرا بخواهی میگویم چه حیف!
سوفی عزیز،دلواپسی من این است که مبادا توهم مانند بسیاری از مردم
چنان تربیت بشوی که جهان را بدیهی بشماری.
پ.ن:و اینگونه است یکی از بزرگترین معضل های انسان امروز که با دیدن زیبایی ها وشگفتی های جهان خلقت
به شگفتی و حیرت دچار نمیشود،و حتی احساسی ترین موضوع انسان را به قلقلک وادار نمیکند
یک حالتی از مردن در زمان زنده بودن بی تفاوتی محض!
و امور محسوس اطرافش آنچنان عادی و تکراری میشود که زندگی برایش معنایی معادل روزمره گی میابد...
- ۹۶/۰۴/۱۶