برگی از یک نوشته...
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ
وقتی هستی زندگی زیباست
وقتی تو باشی غم بی معناست
دلخوشیها پررنگ تر
روز طولانی تر وشب مهتابی تر
آفتاب،سوزان نیست آن زمان که
لباسهای تو را روی بند دلم می آویزم
تا با حرارت وجودم رطوبتشان را بازدم کنند
ومن با شیطنت در جیبهایت به جستجوی
سکه ای جا مانده از دوران کودکیم سرگرم هستم ...
چقدر وجودت باعث دلگرمیست
مثل ذغال مخملینه کرسی مادر بزرگ
با تو عشق را آموختم،محبت در دلم جوانه زد
حسی دیگر،لطیفتر و شاعرانه تر
می نوشتم،در دل شب بیقراریهایم آرام گرفته بودند
با نگاهت سفر کردم به بی نهایت
به اوج خواستن و خواسته شدن
وجودم معنا گرفت
و این برای من کمال زیباییست
پس تو را حفظ میکنم در قلبم در تارو پود وجودم
در خاطراتم چه باشم چه نباشم تو را همیشه چشم در راهم پس تو را می ستایم
به حرمت لحظاتی ناب که برایم رقم زدی...نسیم
- ۹۶/۰۲/۱۴