کاش به جای این همه بمب،کتاب بر سر خاورمیانه میریختند!
آن وقت دیگر کسی برای رفتن به بهشت،به جنگ نمیرفت!
پ.ن:با کتاب میشه کوبید تو سر این و اون!
با کتاب میشه آتیش خاموش کرد!
با کتاب میشه مگس و رو هوا له کرد!
با کتاب میشه قد چهارپایه رو بلندتر کرد و به بالای کابینت رسید!
با کتاب میشه رفت جلسه و پز داد!
با کتاب میشه جوجه رو بهتر کباب کرد!
با کتاب میشه کمر رو خاروند!
با کتاب میشه از شر خریدن کادوی گرون خلاص شد!
اما با این به قولی آچارفرانسه یه کار دیگه هم میشه کرد:
پرواز
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت.
از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛
خودمان نماز آنها را می خوانیم
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت :
«نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام،در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید:«چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدر گفت:«هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد،فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت:«وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم :
خدایا اگر این مرد،امشب مهمان من بود،یک گوسفند برایش زمین می زدم.
حالا این مرد،امشب مهمان توست.ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی؟
پ.ن:گاهی دعای یک دل صاف،از صد رکعت نماز یک دل پرآشوب بهتراست